تهیه عکس های غیراخلاقی برای بر هم زدن یک معامله
زن خریدار در چنگ فروشنده پشیمان اسیر شد
رویا ماجرا را این طور شرح داد؛ مدتی قبل قصد داشتم یک آپارتمان بخرم. به همین خاطر پس از رایزنی های زیاد با مردی به نام نادر که خانه اش را به فروش گذاشته بود آشنا شدم. بعد از توافق اولیه به وی 20 میلیون تومان پرداخت کردم و با هم یک قولنامه به امضا رساندیم. مدتی از امضای قولنامه گذشت اما هر بار از نادر درخواست می کردم در محضر حاضر شود و معامله را نهایی کنیم او طفره می رفت و به بهانه های مختلف این کار را به آینده موکول می کرد، تا اینکه متوجه شدم علت این اقدام وی گران شدن قیمت آپارتمان است و او با این کارها تصمیم دارد من را تحت فشار قرار دهد تا خانه اش را گران تر بفروشد. هنگامی که از قصد نادر آگاه شدم برای انتقال سند بیشتر به او اصرار کردم تا اینکه سرانجام تماس های من با او به درگیری لفظی انجامید و وی به صراحت اعلام کرد حاضر نیست به مفاد قولنامه عمل کند و اگر من آپارتمان را می خواهم باید پول بیشتری به او بدهم. درگیری و کشمکش ما مدتی ادامه یافت تا اینکه او با من تماس گرفت و خواست برای گفت وگو و حل و اختلاف مان به خیابان جمهوری بروم. من که تصور می کردم نیت نادر خیر است قبول کردم و سر قرار حاضر شدم. این مرد به همراه یکی از دوستانش به محل مورد نظر آمده و داخل خودروی مزدایش منتظر من بود. وقتی نادر را دیدم بنا به خواسته او سوار ماشین شدم. فروشنده چند دقیقه یی با من صحبت اما در یک لحظه درهای خودرو را قفل کرد و ماشین را به حرکت درآورد. به سرعت خودرو را به آپارتمانش در منطقه نواب رساند و با کمک دوستش مرا به زور از خودرو پیاده کرد و داخل خانه اش برد. من چندین بار با داد و فریاد سعی کردم توجه همسایه ها را جلب کنم اما تلاشم بی فایده بود، سپس نادر مرا به باد کتک گرفت و تهدید کرد اگر جیغ بزنم مرا خواهد کشت. او من را داخل یک اتاق حبس کرد و به همراه دوستش مشغول استعمال مواد مخدر شیشه شد. پس از چند ساعت در اتاق را گشود و بار دیگر مرا مورد ضرب و جرح قرار داد. او این بار ضمن شکنجه از من عکس های غیراخلاقی گرفت و به من هتاکی کرد. هر چه با خواهش و التماس از نادر خواستم به این کارهایش پایان دهد او توجهی نکرد و برگه یی را مقابلم قرار داد و خواست آن را امضا کنم و دیگر ادعایی در مورد خانه اش نداشته باشم. شکنجه های نادر و التماس های من تا فردای آن روز ادامه داشت تا اینکه بیهوش شدم و وقتی به هوش آمدم فهمیدم در بیمارستان هستم.
نویسنده » صابر . ساعت 3:44 عصر روز سه شنبه 87 شهریور 12